پرده‌ی ذهن من تبدیل به عرصه فرمانروایی و حکمرانی فیلم‌ها و کتاب‌هایی شده است که می‌بینم و می‌خوانم، و از آن‌جایی که هیچ‌گاه دو پادشاه در یک قلمرو نمی‌گنجند، مدام میان آن‌ها دست به دست می‌شود.
کتابی که امروز می‌خوانم، احتمالا در نبرد با کتاب قبلی پیروز می‌شود و اولین فیلم نابی را که ببینم، به عنوان ملکه سرزمین ذهنم و هم‌خوابه خودش برمی‌گزیند. مطابق توضیح اخیر واضح است که فرمانروایانِ عرصه اندیشه‌ی من، همواره نوعی دون ژوان هستند، با این تفاوت که در انتخاب ملکه‌های خود سخت‌گیری خاصی به کار می‌بندند و همواره زیباترین‌ها را به دست می‌آورند.
آنچه که در طول مدت اخیر برایم روشن شده، این موضوع است که مدت زمان حکومت یک فرمانروا بسیار کمتر از کیفیت حکمرانیش اهمیت دارد. چه بسا کتابی به مدت سه هفته برای به دست آوردن قدرت در این برهوت تشنه‌ی دانش و خلاقیت بجنگد و در نهایت مورد تمسخر یکایک شخصیت‌های آثار پیشین، که خط مقدم مدافعان را تشکیل می‌دهند، قرار بگیرد و از سویی دیگر، ممکن است -همان‌طور که امروز اتفاق افتاد- کتابی چون "تنهایی پرهیاهو" تنها به چهار ساعت از یک عصر پنج‌شنبه جادویی نیاز داشته باشد تا رشته امور را با افتخاری در خور به دست او دهند و خود او در همان روز، "یاران حلقه" را در جشنی به شکوه جنگ‌های سرزمین میانه، به عنوان ملکه برگزیند.
اراده‌ی من در این میان (اگر توهمی بیش نباشد)، تنها در انتخاب و وارد کردن این مدعیان به میدان جنگ مربوط می‌شود. حتی اینکه شیپور جنگ را چه کسی بنوازد؛ کیهان کلهر یا بتهوون، شوپن یا تیرسن، همگی به انتخاب تصادفی چند عدد توسط سیستم عامل تلفن همراه، پس از شافل بستگی دارد! چه بسا نامجویی را برگزیند تا با فریادهایش تمرکز جنگجویان و مدعیان تاج و تخت را بر هم زند و به روی کلمات خویش شمشیر بکشند.
همه این‌ها اما در نهایت بازمی‌گردد به آنچه که نیچه -که حتی صفحه‌ای از آثارش را ورق نزده‌ام- می‌گوید: "هنر را داریم تا حقیقت ما را نابود نکند!" به یاد دارم که اخیرا در گفت‌وگویی پیرامون اصالت روش‌های پرداختن به مسائل، پای هنر به میان کشیده شد و دوستی گفت که "هنر خود من است" و اگرچه جمله بدیعی نبود، به‌قدری صحیح به‌نظر می‌رسید که جایی برای بحث باقی نگذارد. البته آنچه که از این عبارت برمی‌آید بیشتر به "خلق" مربوط است و نه بهره بردن از "مخلوقات"، اما به سادگی می‌تواند اهمیت هنر در زندگی من را شرح دهد، حتی اگر هیچ‌گاه نتوانم خالق باشم.

پ.ن. اگر از هجوم کمال‌گرایی در این ساعت از شب نجات یابم، می‌توانم بیخیال این جمله شوم که پس از دوباره خواندن متن بالا دور سرم می‌چرخد: "مشخص است که برای نوشتن زور زده‌ای!" و از طرفی همان کمال‌گرایی علاقمند است که برای دربار فرمانروایی، موسیقی را وزیر اعظم اعلام کنیم و میان رقص، عکاسی، نقاشی، تئاتر و صد البته اروتیک‌آرت، کسانی را به جاه و منزلت برسانیم. ولیکن من تالستوی نیستم که حوصله و توان داستان‌سرایی داشته باشم و نهایتا می‌توانم با استفاده از چهار استعاره پیش پا افتاده، محتویات ذهنم را به در و دیوار بپاشم!

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها